یاد باد آن روزگاران یاد باد
خدا یا خودت خوب می دانی بچه بدی نبودم! ساده و معمولی از 2 - 3 سال قبل بود که همون مرداب و گرداب و سرداب سراغم اومد. اما تو تنهام نذاشتی . اول اون جذبه ها که هیچ وقت فراموش نمیکنم .
و بعد دو سال قبل بود که در سفری زیارت عتبات عالیات نصیبم شد. شب اول رفتیم کربلا، شب جمعه هم بود . وارد هتل شدیم و آبی خوردیم و حدود 1ساعت به اذان مغرب رفتم به حرم. حال عجیبی داشتم جلوی راهم حرم حضرت ابالفضل العباس بود. در صحن آن حضرت رو به ضریح سلامی دادم. قلبم شکست یاد مظلومیت و بزرگی او افتادم . یاد بدی ها خودم و گریه امانم را برید های های گریه کردم و سرم را تکیه دادم به نرده های جلوی ایوان ، از این در تعجب بودم که چگونه و چرا دعوت شده ام؟ با همین حال و هوا به سمت حرم امام حسین رفتم. آنجا هم قلبم شکست، رو به ضریح مطهر آن حضرت که ایستادم حالم عوض شدو اشک از چشمانم سرازیر شد. شب بعد که به نجف رفتیم حالم عجیب تر بود، وضع غریبی داشتم داخل حرم، رو به ضریح ایستادم و هیچ نتونستم بگم. ابهت علی بن ابیطالب (ع) تمام وجودم را گرفته بود شاید بیش از 5 دقیقه ساکت ایستادم و نگاه کردم به ضریح با حالتی از بغض! وضع عجیبی بودیک کلمه نمی تونستم دعا بخونم یا سلامی بدم همون جا به سجده افتادم رو به قبله و گریه کردم و گریه کردم 5 دقیقه ای هم در سجده اشک ریختم تا این که دیدم مهرم ازاشکها خیس شده و سر و صورتم گلی شد. بلند شدم تازه حال خود را فهمیدم و به آن امام نیز عرض ارادت کردم. هیچ وقت آن جذبه و حالت را فراموش نمی کنم. در کاظمین و سامرا نیز تجربیات خوبی داشتم. به ایران که برگشتیم یکی دو هفته در حال و هوای خودم بودم. داشتم آدم میشدم که باز هم وسوسه و گناه و روزمرگی و دنیا....و.
اما باز پارسال دعوتی دیگر دعوت به خانه خدا! دعوت به مدینه النبی ! دعوت به سرزمین آسمانی . شب اول ابهت مسجد النبی مرا فرا گرفت. چه مسجد و چه معنویتی و چه جذابیتی! چه لحظات فراوان و جذابی که ساکت و بیصدا رو به ضریح نبی اکرم نگاه می کردم و نیایش! خدایا خودت می دانی چه با خودم و نبی ات می گفتم. اما بقیع! روز اول که رفتم سرگشته و حیران بودم. دنبال قبر ائمه می گشتم دیدم عده ای ایستاده اند پشت میله ها و زیارت می خوانند. وای خدای من چهار امام بزرگ چهار مرد بزرگ آن عقب زیر 4 سنگ خراب دفن اند. چه مظلومیتی چه غربتی! مثل همین حالا بغض وجودم را فرا گرفت. سرم را به نرده ها تکیه دادم و گریستم های های گریستم! اما قبر مادرم زهرا نبود! زهرای مرضیه زهرای اطهر کجاست؟ مادرم کجا دفن است؟ هیچ جا نشانی از او نیست! هیچ جا هم حضورش را حس نکردم نه در مسجد و نه در بقیع. به حتم لیاقت درک ش را ندارم و نداشتم. بعد که به مکه رفتیم نیز حال عجیبی توی راه داشتم. خدای من دارم به خانه ات می آیم چه خانه ای چه میعادی و چه میقاتی!لبیک اللهم لبیک و من آمدم به خانه ات با تمام کثافات و بدی هایم. وارد مسجدالحرام شدیم و اولین نگاه به کعبه پاهایم را سست کرد نمی دانستم از خدا چه بخواهم بدنم لرزید ابهت مکان و زمان بر بدن ناچیز و مقهور من مستولی شده بود. سر از پا نمی شناختم.خدایا نمی دانم از تو چه خواستم شاید زیارتی دیگر یا موفقیت در خدمت به خلق! به هر حال وارد در طواف شدم. حجر الاسود را نشانه گرفتم و آغاز طواف! آن لحظه برایم تکرار ناشدنی است! جذبه و لذتی در آغاز طواف بردم که تا بحال در عمرم نبرده ام! لذتی اساطیری و ماندگار! لذتی ابدی و زیبا! لذت ملاقات با خدا!
اما باز هم بازگشت و باز گرداب و روزمرگی! اما با امام رضا (ع) خیلی رفیقم! خدایا خودت می دانی کربلایم را از امام رضا گرفتم. خوب میگند: پنجره فولاد رضا برات کربلا میده . به هرحال هر وقت راه خطایی رفته ام امام رضا دعوتم کرده! امام رضا هوامو داشته با امام رضا خیلی رفیقم! با این که جذبه نیایش با خودت در کنار کعبه ات هیچ به پای صحبت با ائمه نمی رسه اما عقیده دارم اینها راه های اتصالند . اینها وسایل ارتباطند. اینها آبروداران درگاهند. اگر در کار دنیایی دنبال آشنا و پارتی هستیم در کار اخروی و معنوی نیز نیازمندیم. ائمه معصومین به من یکی که نشان داده اند در بسیاری موارد می توانند وسیله ارتباط باشند. اصلا حرم و خانه آنها مکان خوبی برای نیایش و نزدیکی است! و من به شخصه نمی تونم حرفهای روشنفکرانه ای که می گویند فقط خدا را در نظر بگیرید و از بنده خدا نخواهید به طور کامل بپذیرم! به نظرم برای نیایش با خدا، نیاز به سیمهای ارتباطی است نیاز به حوزه های واسط است گرچه خیلی اوقات ارتباط با خدا به تنهایی واقعی تر و اصیلتر است! اما ائمه معصومین نیز برای این ارتباط مثمر ثمرند. البته معتقدم در این زمینه نباید زیاده روی شود! نباید به شرک و خدا سازی بپردازیم و نباید ائمه را چنان آسمانی کنیم که دست نیافتی باشند و نباید همه چیز را به جای خدا از آنان بخواهیم. داشتم می گفتم خدای من! امام رضا هم امسال مارو نطلبید! آنقدر بد بودم که او هم با من قهر کرد. امام رضا هم من رو نپذیرفت. با این که خودم شرایطی برای سفر خانواده جور کردم اما تنها عقب مونده غافله خودم بودم! همه رفتند غیر از من. شعری که محسن چاووشی خواننده امروزی پسند خونده خوب زبون حال منه!
تودل یه مزرعه، یه کلاغ روسیاه، هوایی شده بره پابوس امام رضا، اما هی فکر میکنه اونجا جای کفتراست. آخه من کجا برم یه کلاغ که روسیاست. من که توی سیاهی ها از همه روسیاه ترم میون اون کبوترا با چه رویی بپرم؟